کوچه ها تنها هستند ...
خسته و دلتنگ
آهسته آرام
تنها و غریب
می روم سوی دیار خویش
آهسته می روم با دلی تنگ
چشماهیم خیس و خسته
کوله بار غربت می کشم بر شانه ی خویش
رنج نبودنت مرا می کشد بر بادی هیچ
خسته ام وجودم شده فکر تنهایی
نشان بده کوچه ی غریبگی را
می شوم گم در میان کوچه ها
شدم حسرت و آه شدم حس ندامت
رنج و غربت می خرم بر جان خویش
چیزی نمی گویم لب نمی آورم
می گویم خدانگهدارت باشد ای عزیز
ولی منم که می مانم در کنار کوچه های دل واپسی
پس خواهم خواند سرود خاموشی را
گرچه چشم هایم بارنی ندارد و این دل عاشق است کوچه ها تنها هستند
دیوارها مرا در خود جا داده اند
و چه زیباست غربت را با دیوار ها
با نگاهت تقسیم کنی