انتظار
تاریک است امشب
و جمله پایانی ندارد
چون شب سپید در راه است و چشم ها خبر از تو می دهند
که یاسمن را با بوی سرمست کنده اش که بارانیست به انتظار
هدیه می دهم که انتظار از آن من است
تاریک است امشب
و جمله پایانی ندارد
چون شب سپید در راه است و چشم ها خبر از تو می دهند
که یاسمن را با بوی سرمست کنده اش که بارانیست به انتظار
هدیه می دهم که انتظار از آن من است
همیشه که ماه رمضون تموم می شه دلم می گیره نمی دونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟
ولی اینو می دونم که دلتنگ یکی هستم
هوای روز فطر مثل هوای پاییزی که هوای اون غربته
چه وقته شومیه
چون من یه آدمی هستم که تا حالا نشده با خدام خلوت کنم
خیلی خستم خیلی خیلی خیلی خستم
دیگه فرقی نداره کی هستم چی می شم و چه طوری می میرم؟؟؟
فقط سکوت می کنم و غمو توی چشام و حق حق توی گلوم نگه می دارم !!!!
شاید تو بگی این نا مسلمونه ؟؟؟
ولی هزار تا ولی دارم
ولی حرف آخر من به یاد داشتن کسی که غم رو با رنگ غربت یاد می ندازه !!!
شاید
نقطه آخر جمله و سطر دیگه
و آخر کاغذ و پایان عمر رنگ زرد پاییزی من باشه .
هوا هوای رفتن
درد در وجود نشستن
زمه زمه ای زیر لب
بودن در جای و بس
در نظرم بود و هست
آن لحظه ی دیدار و غم
خسته و تنها در این بی راه ها
غربت در آن سوی چشم ها
پاک ساده مثل رنگ دریا
دل خسته ای دارم
می روم سوی نگاه یار خویش
با دلی خسته ولی با چشمان خیس
خسته و دلتنگ
آهسته آرام
تنها و غریب
می روم سوی دیار خویش
آهسته می روم با دلی تنگ
چشماهیم خیس و خسته
کوله بار غربت می کشم بر شانه ی خویش
رنج نبودنت مرا می کشد بر بادی هیچ
خسته ام وجودم شده فکر تنهایی
نشان بده کوچه ی غریبگی را
می شوم گم در میان کوچه ها
شدم حسرت و آه شدم حس ندامت
رنج و غربت می خرم بر جان خویش
چیزی نمی گویم لب نمی آورم
می گویم خدانگهدارت باشد ای عزیز
ولی منم که می مانم در کنار کوچه های دل واپسی
پس خواهم خواند سرود خاموشی را
گرچه چشم هایم بارنی ندارد و این دل عاشق است کوچه ها تنها هستند
دیوارها مرا در خود جا داده اند
و چه زیباست غربت را با دیوار ها
با نگاهت تقسیم کنی